در اختیار داشتن چیزی که تا به حال ندیده‌ایش و عدم توانایی در بدست آوردن چیزی که هرروز و هر شب میبینی‌اش، امان را میبرد،نه؟
سال‌ها پیش هدیه‌ای گرفتم که عجیب‌ترین هدیه‌ای بود که می‌توانستم گرفته‌باشم. گردنبندی از صورت فلکی صلیب شکسته. این صورت فلکی در نیمکره جنوبی زمین فقط دیده می‌شود و یکی از صورت فلکی‌های اصلی مردم نیمکره جنوبیست. درست مثل دب اکبر برای ما و یا جبار و غیره ...
اول حس غریبی نسبت به آن داشتم. اما کم‌کم دیگر نتوانستم از گردنم درش بیاورم.
عجیب است که چنین اخت شده‌ام با چیزی که نه تنها تا به حال ندیدمش، بلکه موجودیتی فضایی دارد و هرگز قادر به لمس و رسیدن به آن نیستم. به هر حال ما زمینی هستیم و دستمون به ستاره‌ها نمیرسه هیچ‌وقت!
شاید دلم را به این خوش کرده‌ام که چند سالیست از رگ گردن به من نزدیک‌تر است(!!) اما دیر یا زود مجبورم می‌کنند درش بیاورم...چون بچگانه‌است...چون باید جایش چیز ارزشمندتری بیاندازم...چون...
حالا هرچقدرم که بگویم ارزشمند است و حقیقتا باارزش ترین دارایی‌ام است کسی باور نمیکند! میگویند به گردنت نمی‌آید ...
شاید الان بزرگترین ترسم این است که زنجیرش پاره شود و از گردنم بیفتد. انگار خودش بخواهد که دیگر پیشم نباشد...
در این صورت گم می‌شود تا ابد! و دردش همیشه سینه‌ام را پر از آتش می‌کند.گردنبند صلیب شکسته