تقریبا ۴ ماه پیش که فهمیدم این سری کمپ تابستانی پروژه تریپل اس اپسکو ( sss ) قرار شده که در ترکیه و در آنکارا برگزار شود، کمی ناامید شدم. انتظار میرفت امسال در شانگهای چین برگزار شود اما خب مثل اینکه ترکها کار خودشون رو کرده بودند.
قرار بود دانشجوها در خوابگاههای دانشگاه METU یا به قول خود ترکها ODTU مستقر بشند و یک ماه رو داخل دانشگاه بگذرونند. با این حال به عنوان mentor یا همون دستیار ارائه دهنده، وارد کمپ شدم. به دلیل عنوانی که داشتم شرایطم با پارسال فرق داشت. در خوابگاهی که در مرکز محوطه ۴۵۰۰ هکتاری دانشگاه قرار داشت، ساکن بودم و برای رفت و آمد هم دانشجوهای ترکی کمکم میکردند و نیازی به منتظر شدن برای اتوبوس یکساعته اپسکو نبود.
محوطهی دانشگاهشون جالب بود. پر از درخت و گیاه و حیوانات مختلف. در واقع انگار اول از همه یک جنگل بوده و هرجای خالیای که بین درختها پیدا کردن یک ساختمان ساختند! جابهجایی بین این ساختمانها هم سخت بود. هر ساختمانی حداقل ۱۰ دقیقه با ماشین با ساختمون بعدی فاصله داشت. اما خوبی مسافرخونهای که ما توش مستقر بودیم این بود که با سوپر مارکت و مرکز رستورانها و کافیشاپ محوطه دانشگاه، تقریبا ۵ ۶ دقیقه پیاده فاصله بود. یک خصوصیت قابل توجه دیگه دانشگاه این بود که در اتاقهای مسافرخونه، هیچ سیستم سرمایشیای تعبیه نشده بود! و برای اینکه شبها از گرما نپزم مجبور بودم پنجره رو باز بذارم( که در روزهای آخر، شبا اینقدر سرد میشد مجبور میشدم پنجره رو ببندم! :دی )
همهجای دانشگاه راس ساعت ۹ شب بسته میشد، رستورانها خیلی لطف میکردند ساعت ۱۰ میبستند و تنها جایی که تا نیمه شب باز بود کافهها بودند که پر از دانشجوهای خستهای بود که ساعت ۱۱ شب تازه هوس کرده بودند برن قهوه بخورن.
برای رسیدن به در اصلی دانشگاه و خارج شدن از اوون، باید یه مسیر طولانی ای رو پیادهروی میکردی که جز روز اول من کسی رو ندیدم از اوون مسیر پیاده رد بشه. در غیر این صورت باید منتظر اتوبوسهای دانشگاه میایستادی که چون تعطیلات تابستونی دانشگاه بود معلوم نبود حالا کی و از کجا پیداشون بشه. یک راه متداول دیگهی جابهجا شدن در محوطه هم به قول خود ترکها hiking بود که من تا چند مدت اولی که شنیدم فکر کردم واقعا پیادهرویه :)))) در حالی که منظورشون وایسادن کنار خیابون و دست تکون دادن برای دانشجوهای دیگهایه که با ماشین دارن به جاهای مختلف دانشگاه میرن تا خودشون رو بندازن تو ماشین اونا :)))
غذاهای سلف،معمولا غذایهای خورشتی ترکها بود که عمرا اگر اسمشون رو یاد گرفته باشم! اکثرا از گوشت و بادمجون تشکیل شده بودند و به مزاق من خوش میومدن. یکی از ترکها میگفت به بادمجون یه کلمهای میگن که معنی تحتالفظیش میشه: امام پس افتاده :)))) یعنی امامی که خوابش برده :)))) یکی از بچههای گروه چین، توی ۳ هفتهی گذشتهای که اونجا بوده، از بس گوشت خورده بود حالش بد شده بود و رفته بود بیمارستان و ۳ روز بستری بود. چینیها عادت ندارن همیشه گوشت بخورن. معمولا سبزیجات رو بیشتر ترجیح میدن.
روزهای اول که از صبح تا شب توی دانشکده هوافضاشون بودیم و در حال آماده کردن تجهیزات کارگاهی که قرار بود در دو روز بعدش برگزار بشه. حتی فرصت ناهار خوردن هم نداشتیم. به مشکلاتی خوردیم که واقعا خوابش هم نمیدیدم و جوری حل شد که هنوز که هنوزه بعد از یک هفته باورم نمیشه تونستیم اون حجم از مشکلات رو حل کنیم و دوره رو بدون هیچ نقصی برگزار کنیم.
یکی از مشکلات بامزه و تا حدی تاسف برانگیز این بود که ما برای کارگاهمون احتیاج به به دوتا از پکیجهای سیمولینک متلب داشتیم که توی ایران ازشون برای نوشتن برنامههای کارگاه استفاده کرده بودیم. من از قبل طی نامهنگاریهایی که با دانشجوهای ترک انجام داده بودم بهشون گفته بودم که چه پکیجهایی نیاز داریم که اونها برامون نصب کنند. ولی وقتی برای تست خواستیم برنامه رو ران کنیم فهمیدیم که یکی از پکیجها رو اشتباهی نصب کردن و پکیج مورد نظر ما پولی بود :)))) ۶۰۰ دلار :)))) و چون ما از ورژن کرک شده استفاده میکردیم نفهمیده بودیم :دی حالا مشکل فقط این نبود، چون دانشگاهشون پول رو برای نصب میداد، مشکل این بود که اوون موقعی که ما داشتیم نصب میکردیم آخر هفته بود و دفتری که لایسنس متلب میفروخت تعطیل بود و حداقل ۲ روز طول میکشید و یه مشکل جالبتر اینکه داخل سایت متلب این پکیج در لحظه فروخته نمیشد!!!!
کاملا از همه چی ناامید شده بودیم و تصمیم گرفتیم که برای تست نهایی بچهها از لپتاپ من که نسخهی کرک شده متلب روش بود استفاده کنند. ترکها بعد از صحبتهایی که با رییس دانشکده داشتن به این نتیجه رسیدن که برای ۲ روز کارگاه ما نسخهی کرکشدهی متلب رو نصب کنند و بعدش پاکش کنند و این مشکل خندهدار و مسخره پایان پیداکرد.
یکی از اتفاقات جالب دو روز اول اقامت، خورده شدن ۲۰ دلاری من توسط یکی از ATM های بانکهای ترکیه بود وقتی میخواستم پولم رو تغییر بدم و لیر ترکیه بگیرم. یکی از شبهای اول، با گروهی از افراد ایرانیای که برای کمپ اومده بودن آنکارا، رفتیم یک پاساژ نزدیک دانشگاه تا من کمی پول تغییر بدم. بعد از قرار دادن ۲۰ دلاریم داخل دستگاه، دستگاه کمی هنگ کرد و در نهایت فیشی بیرون داد که به دلیل مشکلاتی که پیش اومده، پولی پرداخت نشد. فردای اوون روز یکی از دانشجوهای ترک که اسمش علی بود کمکم کرد و به بانک زنگ زد و قرار شد که فردای آن رو پول رو به اسم به نزدیک ترین شعبه به ما یعنی شعبه دانشگاه منتقل کنند و ما بریم و بگیریم. وقتی رفتیم بانک، گفتند که چیزی به این اسم ثبت نشده و کلی از اتاقهای مختلف ما رو به هم دیگه پاس دادن. توی این فرصت یکی دو ساعته من با علی که از سال هم کمی میشناختمش، حسابی دوست شدم و در مورد برنامههای آیندش پرسیدم. علی یکماه و نیم پیش حدودا، دقیقا در سالگرد ۱۰ سالگی رابطهاش با دوست دخترش، در میامی آمریکا باهاش ازدواج کرده بود. زنش هم حالا تو آمریکا پزشکی میخونه و خودش هم میخواد برای دکتری اپلای کنه آمریکا تا پیش زنش باشه.
خلاصه بعد از ۳ روز دوندگی، بالاخره در روز آخر اقامتم، با علی برای آخرین بار رفتیم بانک و تونستیم پولم رو پس بگیریم! ( بالاخر ۲۰۰ هزارتومن میشد :دی )
روز اول ارائه همونقدری سخت بود که روز دوم. از همون اول من و خانم احمدزاده( دستیار دوم ) همش درحال دویدن و سوال جواب دادن و بستن مدارها و ران کردن مدلهای سیمولینک برای گروهها بودیم. به حدی که من شبها که میرفتم مسافرخونه و روی تخت ولو میشدم دیگه نمیتونستم بلند بشم. هر دکمهی رانی که میخواستند بزنن و هر سیمی که میخواستند وصل کنند، نفسم رو تو سینم حبس میکردم و ترس تمام وجودم رو پر میکرد که نکنه این سری کار نکنه ؟ نکنه ارور بده و نفهمم مشکلش چیه؟
ولی خداروشکر به ارورهایی نخوردند که تا به حال ندیده باشیم و تونستیم همه مشکلاتشون رو هندل کنیم. روز دوم که قرار بود شبیهسازهای ماهوارهشون رو خودشون درست کنند و روی میز هوا تست بگیرند، اینقدر ذوق داشتند که پرچمهای کوچولوی کشورهای خودشون رو درست کرده بودند و روی کیوبها نصب کرده بودند. تستها حدودا ۳ ۴ ساعت طول کشید و بعدش وارد مرحلهی ارائه شدند. هر تیم حدودا ۵ دقیقه فرصت داشت که کارش رو ارائه بده. که البته همشون بیشتر از ۱۰ دقیقه صحبت کردند و هرکدوم نحوهی ارائه منحصر به فرد خودشون رو داشتند که جالب بود. یک گروه کلا اسلاید درست نکرده بودند، گروه دیگه دو نفر برای ارائه اومده بودند، گروه دیگه ارائه رو به ۳ بخش معرفی و کار اصلی و نتیجهگیری بخشبندی کرده بودند. خلاصه که جالب بود و من به اندازهی همشون استرس داشتم :دی چون اگر یکیشون بد اجرا میکرد، انگار که کار ما خراب شده بود و ما نتونسته بودیم درست مطالب رو منتقل کنیم.
پایان دوره که شد، وقتی بهشون اعلام کردیم که میتونن کیوبهارو با خودشون ببرن اینقدر خوشحال شدن که ۳ متر پریدن هوا و صدای داد دوست بنگلادشیمون تقریبا کر شدم. حس شادی و شعف فوقالعادهای بود که با هزاران عکسی از زاویههای مختلف با ما و کیوبهاشون گرفتن تبدیل شد به : بسههه دیگهههه بابااااا
بعد از پایان پیدا کردن همه این جریانات، تنها یه روز برای گشتن در آنکارا فرصت داشتم که برنامه به صورتی شد که صبح تا بعدازظهر را برای گشتن در بزرگترین مرکز خرید شهر ( ANKAMall) وقت صرف کنیم و بعدازظهر هم بعد از کلاس بچهها یعنی ساعت ۵.۵ برای گشتن قلعهی آنکارا راه بیفتیم. تا بچهها بیان از کلاس شده بود ساعت ۷ و تا رسیدیم به قلعه ساعت ۸ شده بود و همهه جا تاریک! چشم چشم رو نمیدید. وقتی از کوچه پس کوچههای تاریک قلعه رد میشدیم، تنها چیزی که تکون میخورد سایههای بلند ما روی دیوارها بود. انگار این سایهها با خودشون زوزه میکشیدند. بعد از کمی پیادهروی بین خونههای قدیمی و کوچه پس کوچههای سوت و کور، رسیدیم به لبهی قلعه و تمام شهر زیر پامون بود. بی نظیر بود. آفتاب هم تازه غروب کرده بود، آسمون مثل نقاشی بود که رنگهای نارنجی و نیلی و آبی درهم قاطی کرده بودند.
در کل آنکارا شهر توریستی و گردشگری نیست و خود ترکها هم تلاش نمیکنند که اینجوری وانمود بکنند. هیچکس زبان انگلیسی بلد نبود، به زور دو سه تا دانشجو گیر آوردم که بلد باشن و عجیب اینجا بود که ساعت ۷ شب شهر خاموش میشد! ما ساعت ۹ شب که بیرون بودیم انگار ۱ نصف شب داری توی خیابونها قدم میزنی! خیلی ترسناک و وهمآلود بود. سیستم حمل و نقلشون هم نسبتا سخته. یعنی اتوبوس ها با تعداد شمارههای زیاد و گیج کننده، مترو با کارت گرون، یه سری مینی ون که مقصدهای خاصی دارند ولی تایم مشخص رفت و آمد ندارند! ( بیشتر به تاکسی شباهت دارند)
به هر حال تجربهی جالبی بود و بیشتر من از این سفر به عنوان سفر کاری یاد میکنم تا سفر تفریحی، چون واقعا جایی برای تفریح در آنکارا وجود نداره، هرچند دیدن دوستهای قدیمیای که یکسال بود ندیده بودمشون، خودش نوعی تفریح به حساب میومد.
نمیدونم دفعهی بعدی که میرم آنکارا قراره چه اتفاقی بیفته ولی مطمئنم برای سفر تفریحی اونجا نخواهم رفت :)))