اولش که دستم زخم شد، حس بدی داشتم. تمام چیزی که به آن فکر میکردم این بود که جایش میماند و دستهایم زشت میشود. آن لطافت و زیبایی زنانه را از دست میدهد. آنقدر زمخت میشود که دیگر کسی دلش نمبخواهد آن را در دست بگیرد و بفشارد. همیشه روی دستهایم حساس بودم. همیشه به آن کرم میزدم و همیشه سعی داشتم تمیز نگهشان دارم. چون دستها تنها خروجیهای فیزیکی جریان احساسات ما با دیگران هستند. وقتی زیبا و پرانرژی باشند، دیگران را تحت تاثیر قرار میدهند. اما وای به حال زمانی که زمخت و کثیف و زبر باشند...