اینجا باید ماهی باشی! با گوش‌های بزرگ...از یک گوش بشنوی از گوشی دیگر در کنی.

زخم کودکانه

اولش که دستم زخم شد، حس بدی داشتم. تمام چیزی که به آن فکر می‌کردم این بود که جایش میماند و دست‌هایم زشت می‌شود. آن لطافت و زیبایی زنانه را از دست می‌دهد. آنقدر زمخت می‌شود که دیگر کسی دلش نمبخواهد آن را در دست بگیرد و بفشارد. همیشه روی دست‌هایم حساس بودم. همیشه به آن کرم می‌زدم و همیشه سعی داشتم تمیز نگه‌شان دارم. چون دست‌ها تنها خروجی‌های فیزیکی جریان احساسات ما با دیگران هستند. وقتی زیبا و پرانرژی باشند، دیگران را تحت تاثیر قرار می‌دهند. اما وای به حال زمانی که زمخت و کثیف و زبر باشند...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
moonly mrSun

یک روز تی ای بودن


بدون شک کلاس امروز یکی از بهترین کلاس‌های کل دوره‌ی کارشناسیم بود و خواهد بود. در واقع ماه‌ها بود به این شدت حس شادی و شعف نمی‌کردم. همه چیز هم با دستورکار نداشتن برای کلاس کارگاه برنامه نویسی پیشرفته بچه‌های ۹۶‌ای شروع شد. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
moonly mrSun

میدانستی هر انسانی بوی مخصوص به خود را دارد ؟

در اختیار داشتن چیزی که تا به حال ندیده‌ایش و عدم توانایی در بدست آوردن چیزی که هرروز و هر شب میبینی‌اش، امان را میبرد،نه؟
سال‌ها پیش هدیه‌ای گرفتم که عجیب‌ترین هدیه‌ای بود که می‌توانستم گرفته‌باشم. گردنبندی از صورت فلکی صلیب شکسته. این صورت فلکی در نیمکره جنوبی زمین فقط دیده می‌شود و یکی از صورت فلکی‌های اصلی مردم نیمکره جنوبیست. درست مثل دب اکبر برای ما و یا جبار و غیره ...
اول حس غریبی نسبت به آن داشتم. اما کم‌کم دیگر نتوانستم از گردنم درش بیاورم.
عجیب است که چنین اخت شده‌ام با چیزی که نه تنها تا به حال ندیدمش، بلکه موجودیتی فضایی دارد و هرگز قادر به لمس و رسیدن به آن نیستم. به هر حال ما زمینی هستیم و دستمون به ستاره‌ها نمیرسه هیچ‌وقت!
شاید دلم را به این خوش کرده‌ام که چند سالیست از رگ گردن به من نزدیک‌تر است(!!) اما دیر یا زود مجبورم می‌کنند درش بیاورم...چون بچگانه‌است...چون باید جایش چیز ارزشمندتری بیاندازم...چون...
حالا هرچقدرم که بگویم ارزشمند است و حقیقتا باارزش ترین دارایی‌ام است کسی باور نمیکند! میگویند به گردنت نمی‌آید ...
شاید الان بزرگترین ترسم این است که زنجیرش پاره شود و از گردنم بیفتد. انگار خودش بخواهد که دیگر پیشم نباشد...
در این صورت گم می‌شود تا ابد! و دردش همیشه سینه‌ام را پر از آتش می‌کند.گردنبند صلیب شکسته 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
moonly mrSun

دفاع از قاب پنجره

دفاع در قاب پنجره

عجیب است...

روزی سال بالایی هستند، روزی دیگر مهندس، روزی دیگر هم دانشگاهی، روزی دیگر آشنا، روزی دیگر ...

با هزاران شوق ذوق جلویتان سبز میشوند، انگار همیشه بوده‌اند؛ انگار همیشه هستند...اما فردایش...

مهندس بودن واژ‌ه‌ی غریبانه‌ایست. مسئولیتی که با خود به دوش می‌کشد، آنقدر سنگین است که هرکسی از پس آن برنمی‌آید! پس چطوری..؟ بگذریم.

باورش سخت است. سخت است ببینی دوستانت میروند، دوستانت از پروژه‌ای دفاع می‌کنند، دوستانت حرف‌هایی را میزنند که سال‌ها با آن فاصله‌ داشته‌ای اما حال ثانیه به ثانیه با رشد نمایی به تو نزدیک می‌شوند! 

کی باورش می‌شد استوری بذاریم از دوستانی که هنوز باور داشتیم ۲ سال تا مهندس شدنشان مانده! ۲ سال تا رفتنشان... ۲ سال تا خداحافظی کردنشان...

از حالا به بعد چطور می‌شود؟ هم دانشگاهی هستیم؟ دوست هستیم؟ آشنای قدیمی؟ یا...؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
moonly mrSun

آسمان ارغوانی

تجریش

از آغوشی به آغوش دیگر تن می‌سپارم

تا گاهی اندکی ؛ آرامشم را بیابم

از آسمانی به آسمان دیگر پناه می‌برم

تا گاهی اندکی؛ رنگ متفاوتی بیابم 

از خیابانی به خیابان دیگر قدم میزنم 

تا گاهی اندکی؛ تو را بیابم 

از چشمانت به لبانت چشم میدوزم

تا گاهی اندکی؛ قلبم را بیابم



آن گرمای‌ خانمان سوز آغوش‌های آسمان ارغوانی‌ام، کوچه‌های رسیدن به تو را به آتش کشیده است. ملتمسانه، عاجزانه... در سبب لمس‌ات دستانم را دراز میکنم...

کمی آهسته‌تر ...

 ببار آرام... 

تا گاهی اندکی؛ احساست کنم. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
moonly mrSun

بستنی یخ‌زده

گاهی اوقات تمام سرم پر می‌شود از صدایی که بی وقفه فریاد میزند: فرار کن! برو! برو بیرون! نگاه نکن! چشمانت را ببند! گوش‌هایت را بگیر و فرار کن! 

آن وقت دیگر نمیفهمم. به دو از هرجایی که هستم فرار میکنم. امروز به میدان انقلاب پناه بردم. و وقتی که از بی آر تی پیاده‌ شدم، تازه فکرم سر جایش ‌آمد و از خودم پرسیدم: چرا اینجایم؟ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
moonly mrSun

لست سین

یه روزی بالاخره میرسه که من از پشیمونی دق میکنم. از اینکه نمیتونم نگاهی که مدت‌ها تصورش میکنم روببینم و میترسم، دق میکنم. از اینکه دستت که تو موهامه رو پس میزنم دق میکنم. از اینکه وقتی بعد مدت‌ها میبینمت و از کنارت رد میشم و نمیپرم بغلت دق میکنم‌. از اینکه ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
moonly mrSun

ماست و خیار

امروز یه نظر‌سنجی جالب از دوستای اینستاگرامیم انجام دادم. راستش منبعش هم یکی از بچه‌های دبیرستان بود که دوان دوان اومد سراغم و گفت کراش ۳ سال پیشش یه استوری عجیب گذاشته وفلان سوالارو ازم پرسیده و چی بگم و واقعی جواب بدم یا نه؟

خلاصه در جریانی که ما داشتیم میخندیدیم و فکر میکردیم جواب سوالای ایشون رو چی بنویسیم به ذهنم رسید که منم این استوری رو بذارم و یکم کنجکاوی کنم درمورد خودم. خصوصا اینکه اهل هیچ کدوم از این کارای پیام ناآشنا و نظرتون رو راجع به من بگید وفلان و اینا نبودم ـ همچنین شروع سال جدید و جوگیری و اینا ـ گفتم ببینیم نظر ملت در مورد ما چیه و امسال باید چه چاره‌ای بیاندیشیم. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
moonly mrSun