بدون شک کلاس امروز یکی از بهترین کلاس‌های کل دوره‌ی کارشناسیم بود و خواهد بود. در واقع ماه‌ها بود به این شدت حس شادی و شعف نمی‌کردم. همه چیز هم با دستورکار نداشتن برای کلاس کارگاه برنامه نویسی پیشرفته بچه‌های ۹۶‌ای شروع شد. 


من طبق روال همیشگی که شب قبل نگاهی به دستورکار جلسه فرداش می‌انداختم، به گروه تی‌ایان بزرگوار سر زدم و متوجه شدم که دستور کاری برای این هفته موجود نیست. برای اینکه به حادثه‌ی هفته پیش دچار نشم و بی برنامگی منو در خودش نبلعه، به آقای اسدی که استاد کارگاه هستن پی ام دادم تا از برنامه فردا ( در واقع امروز) خبردار بشم و طبق معمول جوابی دریافت نکردم :دی 
تایم ناهار امروز آقای اسدی رو توی لابی دانشکده دیدم و سریع جویا شدم که ببینم برنامه چیه تا اگر آمادگی‌ای لازم بود کسب کنم. آقای مهندس خسته و کوفته از کلاس قبل، گفتن که برنامه‌ای ندارن و یکی از گزینه‌های پیشنهادی اینه که تعطیل کنیم بریم ! :)) با اینکه فوق‌العاده با این برنامه هم نظر بودم، پیشنهاد دادم که مثلا تمرین‌هایی که قراره هفته بعد بزنن رو بشینن دور هم بزنن ( جهت خالی نبودن عریضه!) مهندس هم تایید کردن و گفتن حالا بهم خبر میدن. 
ساعت ۲ بعد از ظهر بود که یادم افتاد هنوز پیش دکتر همایونپور( استاد مشاورم) نرفتم تا تیک پورتالم زده بشه و با توجه به اینکه دکتر زمان‌های کمی داخل دفترشون هستن، با شتاب از شورا بیرون دویدم تا ۴ طبقه راه تا طبقه اساتید را پرواز کنم که آقای اسدی رو دوباره جلوی  خودم دیدم. 
ازشون پرسیدم که برنامه‌مون چی شد و گفتن که یه ایده‌ای هست و اونم اینه که کلاس رو به ۴ دسته تقسیم کنیم و ۴ موضوع بهشون بدیم و وقت بدیم تا درموردش تحقیق بکنن و توی ۱۰ دقیقه ارائه بدن. ۳ تا موضوع رو خودشون پیشنهاد کردن و قرار شد من موضوع چهارم رو پیدا کنم ( بماند که اسم یکی از موضوعات رو تا به حال نشنیده بودم و استرس داشتم موضوع چهارمی که پیدا کردم همون موضوعی باشه که آقای مهندس گفته بودن !!! ) وظیفه تیم کردن بچه‌ها و پیدا کردن موضوع به من محول شد. 
عاجزانه و مستصل به دامان رفقا پناه بردم تا فریم ورک‌هایی از جاوا که باهاشون کار میکنن رو بگن تا من به عنوان موضوع به بچه‌ها بگم. چند تا فاکتور باید اینجا در نظر گرفته میشد: یکی اینکه موضوع‌ها سطحشون یکسان باشه تا در حق گروهی اجحاف نشه خدایی نکرده، دوما اینکه آسون باشن در کل و سوم و از همه مهم‌تر به بچه‌ها نشون بده که کلا جاوا غیر این حرکتایی که تا الان زدیم به چه درد میخوره. و خب سخت بود پیدا کردن دقیقا ۴ موضوع این شکلی ! 
برای همین من ۸ موضوع رو هم خودم سرچ کردم و هم از پرس و جو بین بچه‌ها روی تیکه برگه نوشتم و دوان به سوی کلاس درس شیرین fpga جاری شدم :))) 
سرکلاس شیرین fpga سعی داشتم که با لیستی که بچه‌ها جلسه‌ی قبل نوشتن، صورتشون رو به  اسمشون مپ کنم. تقریبا ۸۷ درصد رو تونستم و چند نفری بودن که اینقدر شبیه بودن نتونستم. به هر حال، بعد از چند دقیقه‌ای کلنجار، فکر کردم خب بهترین راه گروه بندی، اینه که هرگروه هم افراد ضعیف داشته باشه هم قوی، چون افراد قوی ( یا میشه گفت افرادی که پشت کار زیادی دارن)  راه و روش سرچ کردن و فکر کردن رو میتونن به کسایی که یکم تنبل‌ترن نشون بدن و اونایی که همش با  خودشون فکر میکنن همه چی سخته، من نمیتونم !! میبینن که همچین هم کاری نداره... یکم دیگه خودشون رو هل بدن تموم میشه!

اما مشکل اصلی چی بود؟ این بود که اگه طبق نمره میخواستم دسته بندی کنم، افرادی که خیلی ساکت یا گوشه‌گیر تر بودن، ممکن بود تو یه گروه بیفتن و کارگروهی اوون گروه تقریبا به صفر میرسید و اگرم چند نفری که روابط اجتماعیشون بالاست یا زیاد صحبت می‌کنند و در واقع مهارت مدیریت گروه رو دارن، باهم توی یک گروه بیفتن، ممکنه دعوا بشه و دلخوری پیش بیاد بین اعضای گروه.  جدا از این‌ها، باید در نظر گرفته می‌شد که دوست‌ها توی یک گروه نباشن، تا مجبور بشن حرف بزنن و پشت همدیگه قایم نشن. 

خلاصه که با در نظر گرفتن بیشتر موارد بالا، ۴ تا گروه رو روی برگه به اضافه ۸ موضوع پیشنهادی رو نوشتم و به کلاس کارگاه رفتم. برگه رو دست آقای اسدی دادم و توضیح دادم که ۸ تا موضوع پیدا کردم و ۴ گروه رو هم نوشتم، اگه خواستید عوض کنین و غیره و ذالک ....

آقای اسدی با یک لبخند شرورانه، زیر لب گفت: بذار فعلا اذیتشون کنیم. 

حدود ۱۰ ۱۵ دقیقه‌ای بچه‌ها را با پیشنهاد دادن گزینه‌های موجود ( با توجه به نداشتن دستور کار و برنامه‌ی به خصوصی برای این جلسه ) سر بچه‌ها رو گرم کردن و به ایده‌های بچه‌ها اعم از : بریم خونه‌مون! تمرین بنویسیم! درس‌های قبلی رو دوره کنیم! پروژه بزنیم و غیره  مانند یک رهبر دلسوز گوش دادن. آخرش گفتن : خب، نظرتون چیه که امروز باهم همه چه رو دوره کنیم؟ 

و برگه‌ای که من نوشته بودم رو از روی میز برداشتن و دسته‌ای برگه که من با خودم اورده بودم هم از دستم گرفتن و بین بچه‌ها پخش کردن. اسم بچه‌های هر گروه رو خوندن و گفتن کنار هم بشینن و موضوع ‌هارو روی تخته نوشتن و گفتن هرگروهی که سریع‌تر اسم یکی از موضوعات رو گفت، اوون موضوع به اسمش میزنیم. بچه‌ها درحالی که هنوز از گروه‌های نامتوازنشون گیج بودن و زیر لب غر میزدن که همش از قبل برنامه‌ریزی شده بوده و دموکراسی مفهومی نداره  و نمی‌فهمیدن چه اتفاقی داره میفته، اسم موضوعاتی که به نظرشون جذاب‌تر یا آشنا‌تر بود رو فریاد میزدن :دی 

آقای اسدی بعد از اساین کردن ۴ موضوع، دیدند که موضوعات باقی‌مانده ( نظیر apache hadoop  و apache spark ) دارن حیف میشن، برای همین روند انتخاب موضوع رو باردیگر تکرار کردن. حالا هرگروه ۲ تا موضوع داشت.

بعد از اساین کردن موضوعات، استاد کارگاه توضیح دادن که باید ۱ ساعت در مورد این موضوعات تحقیق کنن و هر موضوع رو در ۵ دقیقه ارائه کنن. قوانین هم به این صورت که بعد از ارائه هر گروه، ۳ گروه دیگه باید روی یک تیکه کاغذ، هردو موضوع ارائه شده  رو به اندازه یک پاراگراف خلاصه کنند. اگر گروه‌های دیگر موضوع را نفهمیده باشند، نمره گروه‌ ارائه دهنده، کم خواهد شد.  

در یک ساعت بعدی، من یک  گوشه نشستم و تمرین آمارم رو انجام میدادم و همزمان هم نیم نگاهی به گروه‌ها داشتم. تقریبا همه نیم ساعت اول در حال سرچ کردن در سایت‌های مختلف بودند. جالب بود که فارسی سرچ کرده بودند. یکی از گروه‌های خیلی ساکت بود. همه سرشون توی لپ تاپ بود و کلمه‌ای حرف نمیزدند. همه گروه ها به دو دسته‌ی ۳ نفری تقسیم شدند و هر موضوع رو به تیم ۳ نفره سپرده بودند.  نزدیک یک ربع آخر، همه داشتند تصمیم میگرفتن برای ارائه چه چیز‌هایی باید مطرح بشه و کی حرف بزنه و اسلاید‌ها چطوری باشه. 

ارائه‌ها که شروع شد واقعا جالب و عجیب بود. مشخصا بعضی از این مفاهیم رو یک بچه‌ی ترم دویی نمیتونه بفهمه یا ایده‌ای درموردش نداره، در حالی خیلی قشنگ اومدن ارائه دادن ! اینقدری که من توی اوون ۱ ساعت چیز یادگرفتم و به اطلاعاتم اضافه شد، هیچ زمانی دیگه‌ای رو نمیتونستم خودم بذارم و این همه چیز یاد بگیرم. جدا از اون روش‌های ارائه جالبشون بود!

 گروه اول، گروه باهوشا بود :دی  ساختار ریز spring  و sturts رو فهمیده بودن و پای تخته عملکردش رو کشیدن و توضیح دادن ( بماند که ارائه‌شون خوب نبود به هیچ عنوان ! جمعیت رو نگاه نمیکردن ... کلا رو به تخته بودن و اینقدر مقطع حرف میزدن که نمیشد فهمید چی میگن :دی ) ولی مشخص بود خوب فهمیدن. 

گروه دوم، خیلی ارائه خوبی داشتن، یکم توی مفهوم میلنگیدن ولی در کل خوب بود. یکی از بچه‌هاشون یکی از ارائه‌‌دهنده‌های موفق خواهد شد! خیلی قشنگ تونستن مفهوم mapreduce  و spark  رو توضیح بدن .  یکی دیگشون که عالی بود! نشست پشت لپ تاپ و اینتلیج رو باز کرد. من و آقای اسدی با چشمای گرد شده منتظر بودیم در مورد GWT  کد بزنه ! و تنها کاری که کرد این بود که توضیح داد چطوری میتونیم پکیجش رو اد کنیم و ازش استفاده کنیم :)))))‌ خدا بود حرکتش ! 

گروه سوم هم گروه بامزه‌ای بودن، قشنگ ارائه دادن. یکی از بچه‌هاشون استایل معلم‌های دبیرستان و راهنمایی، جوری توضیح میداد انگار داره جزوه میگه :)))) یکی دیگشون که فقط یک اسلاید با اسم و لوگوی Apache hadoop درست کرده بودند:))))‌ ما منتظر بودیم ادامه داستان نشون داده بشه، دیدیم نه خیر همینه :))))‌ 

گروه چهارم و تمام !!!! یعنی اوج قضیه گروه چهارم بود ! تیم ۳ نفره‌ی اولیشون که با اسلاید‌های خیلی خوب و گویا در مورد hibernate ORM  توضیح دادن و خیلی قشنگ مفهوم ORM  در دیتا بیس رو توضیح داد ( البته مشخص بود هیچ ایده‌ای در مورد این مفهوم نداره :دی ولی خب ) گروه دوم که قرار بود JSF رو بگه قشنگ استندآپ کمدی بود :دی  متن‌های اسلایداشون رو از روی ویکی پدیا کپی کرده بودن و نکرده بودن آندرلاین‌ها و لینک‌هاش رو بردارن :دی یه رنگ جیغ زرد روی مشکی و نگم براتون !! این آقای گروه ۴ هم که خداس قشنگ‌:دی  اینقدر بامزه اینو میگفت ( هیچی نمیدونست ! هیچییی ! :دی قشنگ مثلا میپرسیدی زبان برنامه‌نویسیه میگفت آره :دی ) وسطش هم یهو اسلاید‌ها زرد شدن با متن مشکی :))))) که گفت خواستیم یه تنوعی داده باشیم‌! آقای اسدی که اینقدر خندیده بودن گریه‌شون درومده بود !

 ولی بامزه بود ... خیلی بامزه بود! بچه‌ها همه میگفتن میشه لطفا هرجلسه‌ این شکلی باشه؟‌ :)‌

آخر جلسه، همه با انرژی تر از  جلسات پیش،‌وسایلشون رو جمع کردند و رفتند. لبخندی که به لباشون بود رو امیدوار بودم همه بچه‌های دانشکده بتونن داشته باشن... خیلی زیبا بود خیلی ! 

راستش رو بگم دوست نداشتم به هیچ عنوان یکی از بچه‌های اوون کارگاه باشم، چون واقعا بعضی وقت‌ها کار‌هایی که قراره انجام بشه سخته و میشه گفت غیر ممکن! اما بیشتر که فکر میکنم میبینم دلم میخواد اوون فشار رو تحمل کنم،‌ چون تهش قشنگه... تهش وقتی میبینم که میتونم، همون لبخندی به لبم میاد که الان بچه‌های کارگاه دارن میزنن. درسته که نق زیاد میزنن یا به نظرشون میاد که کارگاهشون خیلی سخت‌تر از بقیه کلاساس، اما سال بعد، دوسال بعد میفهمن که چقدر خفن بوده!  من هنوز که هنوزه دارم پز میدم که پروژه دی بیم رو آقای اسدی ازم تحویل گرفت و ۹۸ شدم از ۱۰۰ !! و فکر کنم تا عمر دارم هم پز بدم که دستیار ایشون بودم وقتی تی ای ap بودم.