یه روزی بالاخره میرسه که من از پشیمونی دق میکنم. از اینکه نمیتونم نگاهی که مدتها تصورش میکنم روببینم و میترسم، دق میکنم. از اینکه دستت که تو موهامه رو پس میزنم دق میکنم. از اینکه وقتی بعد مدتها میبینمت و از کنارت رد میشم و نمیپرم بغلت دق میکنم. از اینکه ....
پشیمونی بدترین درد دنیاست و همش به خاطر ترس ایجاد میشه. ترس از خود! ترس از زیادهروی..ترس از پس زده شدن...
وقتی قلبم سرعتش تند میشه ناخودآگاه واکنشهام دفاعی میشه، میترسم!! از اینکه صدای قلبم شنیده بشه میترسم؛ از رسوا شدن.
بارها درذهنم تداعی کردهبودم... بغلمون رو... بوسهمون رو... زیر بارون قدم زندمون رو...
اما چی شد؟ ...ترسیدم:)
ترس بدترین دشمن من است!